سفارش تبلیغ
صبا ویژن
dementor city com شعر های عشقولانه
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
 RSS 
اوقات شرعی
چهارشنبه 87 خرداد 29 ساعت 4:31 عصرمثال عشق

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟



استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاوراما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم



گفتاستاد: عشق یعنی همین 



شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟



استاد به سخن آمد که:به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی



شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم



گفت استاد:ازدواج هم یعنی همین

 

da   



متن فوق توسط: نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

درباره خودم
dementor city com شعر های عشقولانه

لوگوی من
dementor city com شعر های عشقولانه
اشتراک در خبرنامه